امروز، باز دلم شکست. امروز، بیستم شهریور ماه روز تولدم است. به جز شعبه بانکی که حقوق ماهیانهام را از آن میگیرم، کسی دیگر روز تولدم را نمیداند. بانک که نماد و نماینده لجنزار سرمایهداری است، اولروز با پیامکی تولدم را تبریک گفت. زندگی، احساس و عاطفه انسانی چه مذبوحانه به تسخیر لشکر ابتذالِ پول و سرمایه درآمده است. تولدم باید چه تولد مضحکی باشد که در میان هفت میلیارد انسان بر روی کره زمین، فقط زالوی سرمایهداری، آن را بهم تبریک بگوید. آدمی که یک بار دلش شکسته باشد، با هر اتفاق ساده و بیاهمیتی هر تکه شکسته از قلبش، دوباره میشکند. چه میشد، اگر به جای بانک، آن پیامک از طرف معشوقه میبود؟! رفتن، انکار و سکوت او دردناک نیستند، تنهایی و تنها ماندن، دردناک نیست، سالهاست با تنهایی انس گرفتهام، چیزی که دردناک است این است، عشقی را که بهت دادهاند، بیرحمانه ازت پس بگیرند. تولد اتفاق مهم زندگی آدمی نیست، اگر عاشق نشده باشید، و اگر عشق را نشناخته باشید. میگویند:«آدمی، عاشق چیزی میشود که قبلا داشته است». نمیدانم معشوقه به کدام «داشتهام» شبیه بود، که من عاشقش شدم، من به جز عشق، هیچ وقت چیزی نداشتهام. همیشه مجنونی فقیر بودهام، تمام سرمایهای که داشته و دارم، عشق و علاقه به معشوقه است. ظالمی که او را از من گرفت، بیشرمانه در اولروز، تولدم را تبریک میگوید. اگر عاشق شدنم، سوتفاهم است، تولدم نیز سوتفاهم است. و اگر این دو سوتفاهم هستند، پس چرا هر دوی ما در این جهان، هنوز تنها هستیم؟! روز تولدم را به یاد دارم، چون شک ندارم که معشوقه نیز، روز تولدم را به یاد دارد و این یعنی عشق.
پیام/آوار
آوار زخم...